بخوان . . .

ببین زمین و زمان و زوال و زاویه ها

بخوان فبای الاء ربکما تکذبان

 

برس به باغ و ببین کوه و باد و بادیه ها

بخوان فبای الاء ربکما تکذبان

 

هوا ببین و ابر ببین و جام الست

بخوان فبای الاء ربکما تکذبان

 

به خود بگو و به من بگو و به باده پرست

بخوان فبای الاء ربکما تکذبان

 

ضاعقه

گریه نکن

اشکهایت لازم میشود برای آبرو داری

وقتی روی خاک خیس من نشسته ای

نمیدانم به مضاقت

شیرینی عروسیه ساده مان خوش تر بود

یا خرمای ترحیمم؟!

که دومی را ترجیح دادی...

سفر

"بسیار سفر باید تا پخته شود خامی"

این خامی و نادانی به بود ز بی تابی

بی تابی از آن دوری، بی تابی و مخموری

بی تابی از آن چشمت وز آن شب مهتابی

یاد تو و لبهایت آتش زده بر جانم

آتش فکند آخر من را به پریشانی

رفتم سفری بی تو وزآن سفرم نادم

از اول ره ماندن بهتر ز پشیمانی

در چشم نبوده یار در دست نبوده دل

غم بود و نی ای محزون، بی ساقی تهی جامی

زین پس دگرم گویم بر هر دل و هر منزل

عاشق نتوان بردن طاقت ز تنهایی